سری سوم اسپایدرمن هم اکران شد . فیلمی که پرخرج ترین فیلم تاریخ سینمای آمریکاست .
کمیک بوک های اسپایدرمن زمانی بازار را تسخیر کردند که اقبال مردم به قهرمان هایی با مشخصات قدیمی کم شده بود . مردم دیگر قهرمان هایی با هیکل های زیبا و ذهنی بدون دغدغه و به همین دلیل بدون شخصیت پردازی درست را نمی پسندیدند و همین طور ضد قهرمان هایی که به صورت ماشینی شرارت می کردند نه بصورت انسانی . هزاره نرگس و شوکت تمام شده بود . اینجاست که اسپایدر من کلیشه ها را کنار گذاشت . با قهرمانی عادی از مردم عادی ٬ قهرمان این بار آدمی بود که شانس قهرمان شدنش با من و شما یکسان بود و همین باعث همزاد پنداری ما می شد . قهرمان این بار دغدغه های انسانی داشت. از همه مهمتر ضد قهرمان انسان خوبی بود که تصادفا ضد قهرمان شد و باز هم شانس من و شما با ضد قهرمان برابر بود .
در اسپایدرمن ۲ به نقاط مثبت قسمت اول بیشتر پرداخته شد . به عادی بودن قهرمان و ذاتا خوب بودن ضد قهرمان بیشتر تاکید شد.حتی حرکت نهایی برای نجات مردم را ضد قهرمان انجام داد . در این قسمت حرکت های جدیدی هم انجام شد . قهرمان با قهرمان بودن خود مشکل پیدا کرد و حتی آن را برای مدتی کنار گذاشت .
و اما قسمت سوم که با قهرمان ها و ضد قهرمان های خاکستری خود آخرین ضربه را به کلیشه های کمیک بوک ها وارد کرد . انگار تمام خوبی ها و بدی ها سوتفاهم هست و فاصله خوب بودن و بد بودن یک نقطه است . همه این حرف ها در یک جمله که یکی از ضدقهرمان ها ( مرد شنی ) می گوید خلاصه شده : I am not a bad person , just had bad luck . در این قسمت ما شاهد نزول قهرمان و صعود یک ضدقهرمان تا حد قهرمانی هستیم .
راستش اول می خواستم در باره کلیشه ای شدن اسپایدرمن بنویسم ولی از هر خط که به خط دیگه میرفتم دیدم که اسپایدرمن به سمت کلیشه شدن نرفته بلکه کلیشه ها رو به تدریج شکسته تا یکدفعه به جنگ کمیک های قبلی نره