پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

چشم ها را باید شست ٬ جور دیگر باید دید

در قسمتی از کتاب مایده های زمینی آندره ژید ٬ از باغ ها جهان و طبیعت سخن به میان می آید .  در این قسمت چنان توصیفی از این باغ ها گفته می شود که انسان در ذهن خود بهشتی زمینی می انگارد . بهشتی که در گفته های « منالک » به اوج خود می رسد ( و همین طور مدح سرگردانی ) چنان مست کننده می نماید که در ادامه آن ذهن خواننده ٬ خود به پرواز در می آید و صحنه هایی جدید را فرا تر از سطور به جلوه در می آورد ٬ دست از خواندن بر می دارد ٬ چشم هایش را می بندد و ادامه را خود در ذهن می نویسد به تحریک نفس شاعر خود می پردازد ( و اگر نمی کند چه نعمتی را از دست داده )

خواننده جلو و جلوتر می رود و به جایی می رسد که می خواند « من خواب... می بینم  باغ های نیشابور را که خیام از آنها دم زده و باغ های شیراز را که حافظ وصفشان کرده .» نگهان سقوط می کند . آه سردی می کشد و باز به این می رسد که « مرغ هسایه ... » و یا به این « آب در کوزه و ما ... »  یا « کوزه گر از کوزه شکسته ... » .

آن رند شیرازی را بگو که چه زیبا می نگریسته و ما را بگو که چه کور بودیم . نمی دانیم چه زیبایی هایی را نمی بینیم و واقعا کوریم . چه نعمت هایی را از دست داده ایم . غروب خورشید در کنار ساحل ٬ لمس ماسه ها با پای برهنه ( « برای من خواندن این که شن ساحل ها نرم است کافی نیست ٬‌می خواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند » ) . انسان می تواند گرمای شدید را چنان توصیف کند که همان زمان آرزوی آن را بکند و بر عکس . دنیا چه زیبا می شود اگر این چنین بنگریم : « گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد » و حتی وظیفه ما این است « کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم » .

پس « بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیز که بدان می نگری » 

این خطابه ای به خودم بود ٬ شاید تلنگری باشد . خوشا به حال کسی که زیبا می بینی .


روزی ٬ زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و به هم گفتند « بیا در دریا شنا کنیم » برهنه شدند و در آب شنا کردند ٬ و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت .

زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوش اش را نیافت ٬ از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار ٬ لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت .

تا این زمان نیز ٬ مردان و زنان ٬ این دو را با هم اشتباه می گیرند . اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند ٬ و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد ٬ او را می شناسند و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند و لباس هایش او را از چشم های اینان پنهان نمی دارد .

«سرگردان - جبران خلیل جبران »