پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

گوگل عاشقتم

نوروزتان پیروز

لوگو های گوگل در نوروز ایرانیان

سال ۱۳۸۵لوگوی سایت گوگل

سال ۱۳۸۴

 

 

 

سوالات و پیشنهادات و انتقادات و کشفیات من در چند ماه اخیر

۱. دقت کردی توی چهارشنبه سوری سطح شعور هر کسی رو خیلی راحت می شه پیدا کرد و البته هیچ ربطی هم به سنگین یه جا نشستن نداره

۲. به نظرت اگه الان حلاج بود باز هم دارش نمی زدن ؟ 

۳.چرا فاکنر نوبل ادبیات برد ؟

۴.چرا شیرینی دانمارکی شد شیرینی گل محمدی ؟ و چرا شیرینی ناپلئونی نشد شیرینی خمینی ؟

۵. چرا بوش انقدر خره ؟

۶. این یکی یه پیشنهاده : دیگه نظریات و کشفیات این اشخاص در ایران استفاده نشه

الف ) تیکو براهه ( محاسبه فاصله زمین از ماه )

ب) نیکلاس استنو ( اصل انطباق )

پ ) سورن سن ( PH )

ژ ) یوهانس برونستد ( ارائه مدل برای اسید و باز )

چ ) نیلز بوهر ( مدل اتمی )

و ....

۷. از ۴۰ نفر کاریکاتوریست دانمارکی که دعوت به کشیدن کاریکاتور شده بود ۱۲ نفر کشیدن یعنی ۳۰ درصد . یه کم زیاده روی نشد توی آتیش زدن پرچم و اشغال سفارتخونه و ... ؟؟

۸. چرا مجریان تلوزیون همه اش می گن چهارشنبه آخر سال و نمی گن چارشنبه سوری ؟

۹. چرا من از عرب ها بدم می آید ؟

۱۰. چرا جاده شاهی اولین شاهراه جهان باید بره زیر آب ؟ البته توریست ها می تونن غواصی کنن

۱۱. چرا فکر می کنن اداره پلیس واژه بیگانه هست و نیروی انتظامی واژه بیگانه نیست ؟

۱۲. اگه قرار باشه بین دو تا واژه بیگاه عربی و انگلیسی به اجبار یکی رو انتخاب می کردی کدوم رو انتخاب می کردی ؟

۱۳. چرا احمدی نژاد انقدر توی تلوزیونه ؟

۱۴. خواهان توقف ساخت سد سیوند هستیم . اگه دوست داشتی امضاش کن

۱۵. کی یکشنبه و پنجشنبه می شه ؟

۱۶ . روز اول عید مصادف با اربعینه . تو شادی یا غمگین ؟ آهنگ می ذاری یا نه ؟ می رقصی یا نمی رقصی

 

روز ششم

1

فرانتس روزنامه نیویورک تایمز را برداشت و مثل همیشه اول رفت سراغ صفحه حوادث . با اینکه همیشه بعد از خواندنش اعصابش به هم می ریخت ولی انگار معتادش شده بود . تیتر یک نوشته بود «در 5 روز گذشته 5 نفر در محله وست یورک ناپدید شدند » به نظر فرانتس جالب آمد و به دقت خواندش . بعد از تمام کردن خبر همه چیز آن برایش مضحک به نظر رسید . در آخرین مورد یک مرد مفقود شده بود، وقتی متوجه می شوند که ٬ کل ساختمان را آب برداشته بود چون شیر آب حمام تا آخر باز بود و هیچ کس خانه نبود . کسی خروج آن مرد را هم از خانه ندیده بود . به نظر فرانتس نظر کارشناس پلیس مضحک تر از کل ماجرا بود . فرانتس کمی به ماجرا فکر کرد . محل حوادث در همان محله خودش و یک خیابان آن ور تر از آپارتمان نقلی و شیک او، یعنی در خیابان پنجم وست یورک بود ولی فرانتس اصلا از این موضوع تعجب نکرده بود چون برایش عادی شده بود که هر چند روز یک بار اسم وست یورک را در صفحه حوادث ببیند . اوایل که از هامبورگ به نیویورک آمده بود و در نمایندگی « بی ام و » مدیر بخش خدمات شده بود دیدن اسم وست یورک در صفحه حوادث نگرانش می کرد ولی حالا دیگر اینطور نبود . فرانتس روزنامه را ورق زد و صفحه سیاستش را جلوی چشمانش گرفت و نگاه سرسری روی آن انداخت و از ته دل گفت « سیاست همه اش دروغه » . صفحه اقتصادی را پیدا کرد و سریع در بین شاخص های بورس نیویورک دنبال قیمت سهام «بی ام و» گشت ، باز هم بالا رفته بود و سهام رقبای آمریکایی مثل فورد باز هم پایین آمده بود . لبخند رضایتی روی لب هایش نشست و پیش خودش گفت « یه مشت احمق این کشور رو هدایت می کنن و البته این به نفع ماست » .

 

فرانتس روزنامه را تا زد و به گوشه ای انداخت . دیشب خوب نخوابیده بود ، کمی کش و قوس آمد و به ساعتش نگاه کرد . دیگر چیزی به شروع ساعت کارش نمانده بود و اگر می خواست به موقع سر کار حاضر شود باید سریع تر اصلاح و حمامش را می کرد .

 

فرانتس روبروی آینه ایستاد و ته ریش اش را بر انداز کرد . به صورتش می آمد . برای اینکه قرار امروزش را با الیزا که برای رساندنش به سر کار پیش اش می آمد به خودش یاد آوری کند در آینه به تصویر خود گفت : « آقای هنریش این ته ریش خیلی به شما می آید » و در جواب خود گفت « بله ، ولی باید اصلاح شود چون امروز قرار مهمی دارم » و خنده ای از ته دل سر داد .

 

فرانتس آرام در وان پر از آب حمام جا گرفت و بر طبق عادت به زبان مادری اش شروع کرد به آواز خواندن

 

2 

الیزا از «بی ام و»  z8 خودش که روبروی آپارتمان 312 خیابان ششم وست یورک پارک کرده بود پیاده شد و نیم نگاهی به پنجره آپارتمان فرانتس انداخت و به طرف در ورودی ساختمان رفت . روبروی آسانسور ایستاد و دکمه اش را زد ولی انگار آسانسور قصد آمدن نداشت . الیزا دیگر طاقت نیاورد و به خودش گفت « تنبلی نکن دختر همه اش دو طبقه است » و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد . وقتی به دم در آپارتمان فرانتس رسید به شدت نفس نفس می زد و به خودش گفت « این هم از فواید ورزش نکردنته » و لبخندی از شوخی بی مزه خودش زد . کمی دم در ایستاد تا نفس اش جا بیاید . زنگ را زد . زیر پایش چیزی حس کرد ، اول فکر کرد که کف پایش عرق کرده ولی وقتی پایین را نگاه کرد دید از زیر در آب بیرون می آید . الیزا دوباره زنگ زد و فرانتس را صدا زد ولی کسی در را باز نمی کرد . الیزا این دفعه سعی کرد با ضربه های مشت به در فرانتس را مجبور به باز کردن در کند ولی هیچ صدایی جز شر شر آب در کار نبود .

a.m.f

شگفتا ! عجب مناسبتی پسر ؟!

به مناسبت تولد خودم

مــعـاشـــران گـره از زلــــــــف یـار بـاز کنـیـد     

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

 

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

وان یــــــــــــکاد بخــوانـید و در فـــراز کنیـــد