پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

پاتوق

کدام سخت تر است ؟ بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند که بیدار است . «سورن کی یر کگارد»

روز ششم

1

فرانتس روزنامه نیویورک تایمز را برداشت و مثل همیشه اول رفت سراغ صفحه حوادث . با اینکه همیشه بعد از خواندنش اعصابش به هم می ریخت ولی انگار معتادش شده بود . تیتر یک نوشته بود «در 5 روز گذشته 5 نفر در محله وست یورک ناپدید شدند » به نظر فرانتس جالب آمد و به دقت خواندش . بعد از تمام کردن خبر همه چیز آن برایش مضحک به نظر رسید . در آخرین مورد یک مرد مفقود شده بود، وقتی متوجه می شوند که ٬ کل ساختمان را آب برداشته بود چون شیر آب حمام تا آخر باز بود و هیچ کس خانه نبود . کسی خروج آن مرد را هم از خانه ندیده بود . به نظر فرانتس نظر کارشناس پلیس مضحک تر از کل ماجرا بود . فرانتس کمی به ماجرا فکر کرد . محل حوادث در همان محله خودش و یک خیابان آن ور تر از آپارتمان نقلی و شیک او، یعنی در خیابان پنجم وست یورک بود ولی فرانتس اصلا از این موضوع تعجب نکرده بود چون برایش عادی شده بود که هر چند روز یک بار اسم وست یورک را در صفحه حوادث ببیند . اوایل که از هامبورگ به نیویورک آمده بود و در نمایندگی « بی ام و » مدیر بخش خدمات شده بود دیدن اسم وست یورک در صفحه حوادث نگرانش می کرد ولی حالا دیگر اینطور نبود . فرانتس روزنامه را ورق زد و صفحه سیاستش را جلوی چشمانش گرفت و نگاه سرسری روی آن انداخت و از ته دل گفت « سیاست همه اش دروغه » . صفحه اقتصادی را پیدا کرد و سریع در بین شاخص های بورس نیویورک دنبال قیمت سهام «بی ام و» گشت ، باز هم بالا رفته بود و سهام رقبای آمریکایی مثل فورد باز هم پایین آمده بود . لبخند رضایتی روی لب هایش نشست و پیش خودش گفت « یه مشت احمق این کشور رو هدایت می کنن و البته این به نفع ماست » .

 

فرانتس روزنامه را تا زد و به گوشه ای انداخت . دیشب خوب نخوابیده بود ، کمی کش و قوس آمد و به ساعتش نگاه کرد . دیگر چیزی به شروع ساعت کارش نمانده بود و اگر می خواست به موقع سر کار حاضر شود باید سریع تر اصلاح و حمامش را می کرد .

 

فرانتس روبروی آینه ایستاد و ته ریش اش را بر انداز کرد . به صورتش می آمد . برای اینکه قرار امروزش را با الیزا که برای رساندنش به سر کار پیش اش می آمد به خودش یاد آوری کند در آینه به تصویر خود گفت : « آقای هنریش این ته ریش خیلی به شما می آید » و در جواب خود گفت « بله ، ولی باید اصلاح شود چون امروز قرار مهمی دارم » و خنده ای از ته دل سر داد .

 

فرانتس آرام در وان پر از آب حمام جا گرفت و بر طبق عادت به زبان مادری اش شروع کرد به آواز خواندن

 

2 

الیزا از «بی ام و»  z8 خودش که روبروی آپارتمان 312 خیابان ششم وست یورک پارک کرده بود پیاده شد و نیم نگاهی به پنجره آپارتمان فرانتس انداخت و به طرف در ورودی ساختمان رفت . روبروی آسانسور ایستاد و دکمه اش را زد ولی انگار آسانسور قصد آمدن نداشت . الیزا دیگر طاقت نیاورد و به خودش گفت « تنبلی نکن دختر همه اش دو طبقه است » و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد . وقتی به دم در آپارتمان فرانتس رسید به شدت نفس نفس می زد و به خودش گفت « این هم از فواید ورزش نکردنته » و لبخندی از شوخی بی مزه خودش زد . کمی دم در ایستاد تا نفس اش جا بیاید . زنگ را زد . زیر پایش چیزی حس کرد ، اول فکر کرد که کف پایش عرق کرده ولی وقتی پایین را نگاه کرد دید از زیر در آب بیرون می آید . الیزا دوباره زنگ زد و فرانتس را صدا زد ولی کسی در را باز نمی کرد . الیزا این دفعه سعی کرد با ضربه های مشت به در فرانتس را مجبور به باز کردن در کند ولی هیچ صدایی جز شر شر آب در کار نبود .

a.m.f

نظرات 7 + ارسال نظر
سینا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:47 ب.ظ http://boys-e-girls.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خوبی ؟
وبلاگ جالبی دست و پا کردی... همسن جوری ادامه بده...
موفق باشی
راستی اگر خاصتی یه سری هم به من بزن و حتما در نظر سنجی شرکت کن.
بای

الهام - بی نام سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:52 ب.ظ http://eligoli.blogsky.com

اوه می فیور

نرگس شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ب.ظ

این دیگه خیلی جالبه که تمام عمر به مسخره بودن زندگی و تحلیلها بخندیم و اخر سر به همان مسخرگی خداحافظ زندگی... دو تا نتیجه میشه گرفت یا واقعا این قدر زندگی مسخره یا نیست...من مرده این نتیجه گیری خودمم ...اما اگه دقت کنی نکات برجسته ای توش هست...اینو از کجا اوردی امیر؟؟

اول به سوال آخرت جواب بدم . این داستان رو خودم نوشتم . بعضی قسمت هاش رو اگه دقت کنی می بینی یه ناشی اینطوری می نویسه .

نرگس شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:36 ب.ظ

نه نخندیدم اما کاملا داستانت ناشیانه نبود... البته از تو بعید نبود که نویسنده این داستان باشی اما وقتی جواب کامنتم رو خوندم فهمیدم خیلی ناشی هستی امیر!!!:)))))))
میدونی... من به این نکته ها توجه نکردم ...در واقع یه بار خوندم اونهم تو سایت دانشگاه در حالیکه صندلی هم نداشتم اما حالا باید یه بار دیگه بخونم...فقط یه حرف دوستانه خواهرانه صمیمانه ..و اینا... که هر وقت داستانی نوشتی اینقدر کامل در موردش توضیح نده...همه هنر یه نویسنده به اینه که طوری بنویسه که خواننده خودش بگیره و البته جوری هم ننویسه که هر خواننده ای بگیره... وقتی توضیح میدی در مورد داستانی که نوشتی اجازه برداشت آزاد رو از خواننده میگیری و هر برداشتی هرقدر هم غلط باشه ارزشمنده چون نشون میده که نوشته تو میتونه از دید کسی اینطوری برداشت بشه و همچنین اجازه نقد کردن داستانت رو هم میگیری... و..و فکر کن اگر کسی بیاد و همون منظوری که تو داشتی رو برداشت کنه و بهت بگه...این خیلی لذتبخش میشه نه؟؟؟ شاد باشی...یه بار دیگه برم بخونم

کاملا حق با تو هست. نباید می گفتم . البته نتیجه تو هم خیلی توپ بود . انقدر توپ بود که خودم هم موندم توش و گفتم اگه کسی ازم خواست نتیجه از داستان رو بگم این هم بهش اضافه کنم . می دونی من یه بدی دارم . عاشق رازم ولی خیلی زود راز رو لو می دم . اصلا نمی تونم بذارم یه راز همیشه ساکت بمونه . همیشه که چه عرض کنم ٬ حتی یه روز . حرفات تاثیر گذار بود جواب کامنت قبلی رو پاک کردم

گلی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:51 ب.ظ

مگه می شه من واسه این پست کامنت نذاشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟هزار بار اومدم اینجا..و این متن هم خونده بودم جل الخالق!!!
آهان فهمیدم چرا...قسمت دوم رو نخونده بودم:دیییی

دقیقا همین طوره وقتی به یه موضوعی با دید مضحکانه نگاه می کنیم باید سرمون بیاد...آقای داستان نویس من به شما تبریک می گم می دونی حال و هواش خیلی خارجکی بود

گفتم نکنه همون جنه اومده کامتت رو پاک کرده . :دی
انگار زیاد جای تبریک نداره چون نویسنده ای که نتونه خوانندش رو واسه پاراگراف آخر نگه نداره به درد چوپونی می خوره و اصولا بهش نمی گن آقای داستان نویس بلکه می گن آقای چوپون
آره . میخواستم حال و هواش بیگانه باشه ولی خارجکی شد . داستان بعدیم توی هیچ جا نیست مثل برزخ می مونه

گلی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ب.ظ

می گم ما چاکریم قهر چیه:دی

ما مخلص تریم آبجی :دی

دلا چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:29 ب.ظ http://dela12.blogfa.com

در مورد پست آخر نظر نمیدم که مزه ی این یکی نره:
تولدت مبارک...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد