دل برد و نهان شد هرلحظه به شکلی بت عیار بر آمد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد ؛گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق ؛ خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد؛ آتش گل از آن شد
حقا که همو بود که اندر ید بیضا می کرد شبانی
ور چوب شد و بر صفت مار بر آمد؛ زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند ورین روی زمین او از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد؛ تسبیح کنان شد
بالله که همو بود که می گفت انا الحق ؛ با صوت الهی
منصور نبود او که بر آن دار بر آمد؛ نادان به گمان شد
فی الجمله همو بود که می آمد و می رفت هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد؛ دارای جهان شد